روزنگار3

بیماری مادر در طول سالها ادامه داشت........از زخم معده 18 ساله تا آرتروزی که از آذرماه هر سال می خواباندش تا اردیبهشت

سال بعد........وقتی آقاجان رفت..........مامان فقط 43 سال داشت.....اما به فکر ازدواج مجدد نیافتاد...

شاید همین باید به فکرمان می انداخت!!!

تفاوت سنی مامان با اولین فرزند من فقط40 سال است.با دومی 41سال.....اما همه ی نوه ها اغلب از او تصویری

سالخورده و بیمار در ذهن د ارند........

مادرم البته سالهای سختی را در کودکی و بعدتر در خانه ی شوهر از سر گذرانده......

مثل بسیاری از زنان دیگر که دنیای مردسالارانه همه ی حقوق انسانی شان را به تاراج برد......

تاسف بار این بود که همه ی کودکی  و جوانی ما و در ادامه بچه های ما صرف سوگواری بیهوده

برای روزهای رفته  شد.....

وقتی مادری را در خیابان عصازنان می بینم....بی اختیار آهی از حسرت می کشم....

تلاش برای زندگی نه فقط زنده ماندن  مرا به تحسین وا می د ارد........

من هم خیلی زود مبتلا به آرتروز شدم.........اما علیرغم درد و خشکی مفاصل دست از تکاپو

بر نداشته ام.......خواهرانم نیز............

مادر آیینه ی عبرت ماست.......ما راهی غیر تسلیم به درد و عجز و ناله برگزیده ایم!!!!!!!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.