رایان-2/5/95

فرصت نشد که از دومین مغز بادام بنویسم........

خانه مان عطر بهشت گرفت دوباره و من باورم شد که فرشته ها می توانند پسر  هم باشند......

آمدنش چندان خوش نبود.....مادرکش.....دخترکم.....بسختی و دردناک رخت مادری پوشید.....

با دستان و صورتی کبود وناله های بی جان »مامان.......

ومن روضه ی علی اکبر بر لب......خدا می داند تا درد فروکش کند و بهوش بیاید چه بر ما گذشت.......

خدا خواست تا تولد پسرک تولد دوباره ی هدیه باشد.......


21 شهریور+روز عرفه

آدم باید گاهی برود زیر آسمان تا باورش بشود که اسمان خدا تنها سقف استوار و ماندنی است...

تا یادش بیاید که یک روز در بهشت امنیت هوا برش داشت و خواست برای خودش باشد......نمی دانست  که آتش

ابتلا در راه است......حالا هر از گاهی می رود زیر اسمان ابی و با خود شکوایه می برد از خودش به خدا.........

دست دراز می کند تا دوباره از ریسمان حبل المتین به بهشت قرب برسد.....خدا کند برسد.