فرصت نشد که از دومین مغز بادام بنویسم........
خانه مان عطر بهشت گرفت دوباره و من باورم شد که فرشته ها می توانند پسر هم باشند......
آمدنش چندان خوش نبود.....مادرکش.....دخترکم.....بسختی و دردناک رخت مادری پوشید.....
با دستان و صورتی کبود وناله های بی جان »مامان.......
ومن روضه ی علی اکبر بر لب......خدا می داند تا درد فروکش کند و بهوش بیاید چه بر ما گذشت.......
خدا خواست تا تولد پسرک تولد دوباره ی هدیه باشد.......