دلتنگی........

امروز بالاخره همه ی شهامتم را جمع کردم و اتاق دخترکم را جمع و جور کردم......

22  آذر فرزتدم برای ادامه ی تحصیل راهی آن سوی آب ها شد.

چند سالی بود که زمزمه ی خروج می کرد....چند باری هم اقدام کرد که هر بار به تعویق افتاد......

قسمت بود که چند ماه بعد تولد پسرک برود.امروز با لمس لباس هایش حال عجیبی شدم

بغض گلوگیر خفه ام کرد.......نمیدانم چطور بگویم......این حس قابل شرح نیست....

من خیلی دلتنگ دخترکم هستم.....خیلی......

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.