تموم شد...............

خب اینم گذشت..........مث خیلی از مراحل دیگه تو زندگی........

وقتی واسه ثبت نام رفته بودم چقدر تو ذوقم خورده بود!اما حالا چقدر خاطره و حسای خوب مونده برام.......

چه خوب شد که این تجربه رو از سر گذروندم.....با همه ی بدو بدو ها........خستگی ها....

نگاه به نمره ها می کنم. اولیش 20.....خب این یه نشونه است..........یعنی امیدوار باش........

یعنی واسه هیچی هیچوقت دیر نیست..........

دومی هم 19 معادل بیست.......مدیر گروهه...آین یعنی آخرشه......

دیروز جمعه بود....رفتم پیش مامان........دراز کشیده بود برعکس.....آروم صداش کردم....بیدارشد.

منو شناخت....اما وقتی شروع به حرف زدن کرد  دیدم تو توهمه.......از سالها پیش و خونه ی خواهرم می گفت....

نمیدونم خوبه یا بد.........واسه کسی که مدام خاطرات تلخشو شخم می زد و گریه می کرد.....

به برادرم زنگ زدم طفلک خیلی شوکه شد.....گفت رفتی بیرون زنگ بزن....زدم....دلداریش  دادم.....

مامان این روزا مثل یه بچه شده.....یه طور خاصی........دفعه قبل منو به اسم خواهرم صدا کرد.....

اما این بار هر چند به تکرار ........از بچه هام می پرسید.....موهاشو شونه کردم و با گیره بستم.......

رام و آروم نشسته بود.......